تارنمای کیانی مِه ايرانيَت، رونوشتِ يك نام: 2011/04
Loading...
~-.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

دریغا جهان،جانش ایران مباد

سِتم نیست ما را که اینگونه باز
نهادند نامی به شاخآب پارس
زبان را ستانند وجای درود
سلامش نهند و زما هم سپاس!

شگفتا ،که ما را عرب چیره شد
زمین وزمان را نگه تیره شد
کنون گر نشستیم وپا بسته ایم
خِرد را زما، کُهتر اندیشه شد

شگفتا، کژی گشته پندارمان
زنیکی ،تهی گشته کردارمان
دریغا که از پارسی سرزنیم
چنین گشته  تازی، گفتارمان

به سد پرده افتاده، تخم سخن
هرآنی که بودش زما و زمن
به از، نیستی گر شود هیچِ ما
چو سد به، که جان را نباشد به تن

شگفتا که جوینده یابنده نیست
کسی را به کشور دگر بنده نیست
بگردی اگر پهنهِ بی کران
چو مِهری به ایران که تابنده نیست


دریغا ،که هر دم به خاری بگشت
به هربازدم، سوگ و زاری نشست
زمین را که باید دهان باز شد
ندانسته شاید چو سالی گذشت
شگفتا ،که ازریشه افتاده ایم
به خاری و بد پیشه، تن داده ایم
به باوراگر بود ما را چنین
دریغا بگویی که آزاده ایم


دریغا جهان،جانش ایران مباد
به ایران، دگر نامِ شیران مباد
ز کوری چشمانِ بد گوهران
چنین تخت شاهی، زدیوان مباد

کیانی مِه

۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

کجا ققنوس می آید زخاکستر،دوباره چون جهانبانی

کدامین آسمان ،دلتنگ پروازعقاب چشم آبی نیست
کدامین سال تقویمش چنین بی نامت ازفرنام خالی نیست


کدامین سینه یاد آرد چنین آماج دهشتناک رگباری
به پروازآمده اینبار زدژخیمان، گلوله بر سپهداری


کجا پر میگشاید بازسیمرغی،رها از بند و زندانی
کجا ققنوس می آید زخاکستر،دوباره چون جهانبانی


سکوتی از کدامین درد برگیرد، تورا در سینهِ یاران
نشانی سینه سوزازتو،شکوهی داده بر نام سبک بالان


کجا سیمای پروازت، نمی شد سایه ای برپیکر میهن
کجا ازرفتنت، اشکی نخشکید ازسراین ناله و شیون


کدامین خاک می باید تورا مهمان شود بی بالِ پروازت
که جان می گیرد ازنامت به آغوشی، زمین درسینه بازت

کیانی مِه

درود
امروز زادروز یکی از کسانیست که همیشه برایم ارزش بسیاری داشته است، هرچند شاید ایشان را تنها در"کتاب" ها و گفته های همرزمان و دوستدرانشان شناختم،ولی همین اندازه بسنده کرد تا ایران دوستی و میهن پرستی این بزرگمرد بیشتر برایم روشن شود.
باشد که همه ما ایران را با ایران پرستانش داشته باشیم،نه اینکه به مانند سپهبد نادرجهانبانی ازدم تیغ بگزرانیمشان.
 این چامه هرچند کم ارزش و ناچیز است ولی به یاد ایشان سرودم، شاید که......
شاد وسربلند باشید

۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

تو از شعر جواني سبز ،دريك گوشه زندان مي ترسي

تو از زيبايي ممتد
تو از يك كودك مرتد
تو از آغازِ يك پايان مي ترسي
چه حسي دارد از فرياد ترسيدن
تو از تصوير نيمه لختِ يك انسان مي ترسي


تو مي ترسي از اين ديوار
از اين خودكار بي آزار
تو از پروانه اي تنها به گرد شعله اي سوزان مي ترسي
كه در تبعيد مي رقصد براي جشن آزادي
توپنهان ميكني شايد،از اين بنيان مي ترسي


تو از يك روسري در باد
شعار مرگ بر او باد
تو از شعر جواني سبز ،دريك گوشه زندان مي ترسي

تو از يك شهر بي جمعه
توازتندیس يك گربه
تو از يك كودك در خواب، گرفته دست بر پستان مي ترسي


چه فرقي ميكند شايد!
از اين ترسد كسي كاهد
تواز اين پرچم خوشرنگ،تواز پيشينه ايران مي ترسي

 کیانی مِه

۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

خانهِ بی فتنه،چو ویرانه باد



فتنه اگر،ضجه آزادی است
سبزاگر،رنگ براندازی است
خانهِ بی فتنه،چو ویرانه باد
فتنه گری،ارث خدادادی است

خانه اگرخاک حریفان شده
بر سرهرکوچه عزادری است
میزند و میدردش فتنه را
گرگ نشانی، که درآبادی است

رقص گلوله، سر شوری دهد
جشن سکوتی که ز نا شادی است
گرکه خدا، فتنه گریزان شده
فتنه گرازفتنه گری راضی است

فتنه اگر مشت گره کرده ای
بر سرخودکامه جلادی است
این گره را کورتراز پیش کن
چون گره درریشه اجدادی است

گر خس وخاشاک تن فتنه شد
سر به تنش،سروروسالاری است
گِرد جهان پر شد از این خا روخس
چون خس وخاشاک سرافرازی است
 کیانی مِه

share/bookmark