تارنمای کیانی مِه ايرانيَت، رونوشتِ يك نام: 2010/09
Loading...
~-.

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

از تو پیداست همه، ظلم جهان ای ظالم....


توبه کردم که دگر توبه شکستن نکنم


در بر باده خوران قصد نشستن نکنم


ره دیگر روم و کور شوم راه تورا


دل خود را به چراغ تو مزین نکنم


غافل از خود شوم و یوسف کنعان آیم


خرقه آتش زنم و هیچ دگر تن نکنم


بزدایم ز دلم، تاول چرکین سخنت


روحم آزرده زتن گشته و رستن نکنم؟


نکنم آنچه تو کردی همه بر باورمن


از تو پیداست و من طرح مدون نکنم


از تو پیداست همه، ظلم جهان ای ظالم


 من گرفتار توام، بند گسستن نکنم


من گرفتارم واین توبه گرفتار من است


سالها طی شد ومن قصد شمردن نکنم


سالها با کرمت بنده نوازی کردی!


بنده ام لیک، ولی وقت معین نکنم....
 کیانی مِه

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

ایرانپرستان


درود

یاد و جانباختگان جنگ را باید برای همیشه گرامی داشت، جنگی که از سوی عراق به زور به ایران نشانده شد و در ادامه از سوی حکومت جمهوری اسلامی به زور بر شانه مردم ایران گذاشته شد و ادامه پیدا کرد.
جانباختگان این جنگ چه نخستین کسی که کشته شد و چه کسی که در پایان جنگ به این رده رسید برای مردم ایران، پهلوان بشمار می آیند .
این بزرگواران،براستی که ایران پرست بودند و من همیشه از این واژه برای نامیدن آنها بکار میبرم، یادشان گرامی.
شاد و سربلند باشید

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

اگر فروشنده ای من خریدارمش....

درود

آبرویش را ریختند و  بساطش  جمع شد. دخترش را در خیابان  دوره میکردند و پسرش را دور می انداختند.
از امامت نماز جمعه  کنارش زدند و از جمعه های با رهبر  کنار رفت ......
همه می گفتند او  به جستجوی عدالت، خیز برداشته است  گویی که  30 سال بود در خیابان عدل سینه خیز می رفت....
اورا ستونی از جنبش سبز مپنداشتند که در خیابان پاستور  دیوارهایش را فرو ریخته بودند....
همه چیز را باورمان بود جز خودمان   که نکند این هم مغازه زرگری دیگری باشد در حوالی جماران و پاستور...
گذشت و گذشت وهر چه از روزگار گذر میکردیم از ما بیشتر میگذشت....
انگار که تازه پا گرفته بود و دوباره میخواست چیزی را بسازد یا پس بگیرد....
مقامش را ؟ مالش را؟ جایش را و  یا شاید هم آبرویش را؟!
اما هر چه بود  میدانم که گرفت ...
و میدانم که بسیار هم فروختی . بسیار حنجرهایی که نامت را فریاد زدند تا شاید بستانی  نایشان را...
میدانم که فروختی  خون سرخ دختری سبز را که چشمانش رو به خدا بود و دستانش رو به مردم تا دخترت را  دوره نکنند ...
میدانم که فروختی  چادر مادر سهراب هایی را که  بوی اشک میداد تا اینکه  پیراهن پسرت همچنان بوی دلار های نفتی بدهد...
و میدانم  و میدانم....
خدا را چه میکنی  ؟ اگر فروشنده ای من خریدارمش....

شاد وسربلند باشید

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

ارژنگ داوودي

درود

برادر جان
چه سكوت هايي را در هم ميشكنم و چه بغض هايي را با گريه همراه ميكنم تا شايد تو را در خويشتن يابم.
فريادم را بلند ترازهميشه در گوش هاي نا شنوا جاري ميسازم تا شايد پرده نامردي هزار تكه شود وازهر تكه اش كفني سازم براي جلاداني كه تورا در سياهچاله هاي اربابشان  ضحاك به اسارت گرفته اند.
برادر جان
آن زمان كه شيرهاي بختياري را برفراز آرامگاه دلير مردان اين تیره بپا ميساختند ،نیاکان من وتو هيچگاه  براين باور نبودند كه روزي شيرمردي بر بلنداي اين دودمان درتبعيد به سر ببرد و ديواره هاي زندان را چوبخطي براي سپري كردن روزگار و  پيوستن به گِرد يارانش باشد.
نمي دانم ما را چه شده است  كه روزمره گي را پيشه كرده ايم و همسو با نا اميدي به سمت فرداميرويم،آنگاه كه اوخوراك را بر خود روا نمي دارد تنها و تنها براي پافشاري برستاندن حق از حاكم جور،آنگاه كه اورا هر روز مي ميرانند و مزه مرگ را براي او يادآور ميشوند، من و ما  فردا را با آينده اي شبآلود می پنداریم ....بی ارژنگ
چه ظالمانه است، ننوشتن ونگفتن از برادر...
چه دردناك ميشود آنگاه كه ساعت را بی ردپاي ارژنگ  بر روي  ديوار هاي شهركوك ميكنيم.
به ياد همشهري و هم تبارم ارژنگ داودی

 درود
ارژنگ داوودي در آبان ماه 1382  بازداشت شد 16 ماه بعد وي در دادگها انقلاب و به دستور قاضي حداد به 15 سال زندان و 74 ضربه شلاق محكوم شد.
ارژنگ داوودي در دوران اسارت درزندانهاي مختلفي از قبيل  زندان اوين  زندان بندر عباس  باز داشت بود،اكنون او در  بند 4 زندان گوهر دشت كرج  زندانيست(بنمایه: خانه حقوق بشر ايران)
 ارژنگ داوودي  با ناروا داشتن خوراک روزانه بر خويش نشان دا كه براي مبارزه  از جانش هم گذشت خواهد كرد.

شاد و سربلند باشيد

share/bookmark