عجب کابــــوس شیرینیست، پایان
قطار ِ این زمستان، بی ســوار است
چه می تازد بر این دشت ِ قدیمی
همان دشتی که دلتنگِ بهـــــار است
عجب از چرخش ِ این چرخ ِ گردان
که هر دورش، کسی افساردار است
در این دوری که خون شد بردل ِ ما
کسی آیا جلـــــودار قطار اســت!
نه دیگر ریزعلی دارد توانـــــی
نه پیراهن به آتش سازگار است
اگر مقصد فقط آتــــش زدن بود
بزن آتـــش، که این پایان ِ کار است
کیانی مه
پ.ن
برای احمدینژادیسمی که یادآور دردهایمان بود!
قطار ِ این زمستان، بی ســوار است
چه می تازد بر این دشت ِ قدیمی
همان دشتی که دلتنگِ بهـــــار است
عجب از چرخش ِ این چرخ ِ گردان
که هر دورش، کسی افساردار است
در این دوری که خون شد بردل ِ ما
کسی آیا جلـــــودار قطار اســت!
نه دیگر ریزعلی دارد توانـــــی
نه پیراهن به آتش سازگار است
اگر مقصد فقط آتــــش زدن بود
بزن آتـــش، که این پایان ِ کار است
کیانی مه
پ.ن
برای احمدینژادیسمی که یادآور دردهایمان بود!