تارنمای کیانی مِه ايرانيَت، رونوشتِ يك نام: 2011
Loading...
~-.

۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

ما غرامت ِبغض هایمان را به خدا نمی بخشیم!


آهای فلانی...
 یادت هست کوچه پس کوچه این شهر ِ برهنه را رخت ِ سبز پوشاندیم تا شاید از سردی زمستانی که بهاران را گرو گرفته است در امان باشد.
یادت هست؛ سنگفرش های خیابان ِ همیشه خاکستری انقلاب را چه آهسته گام بر می داشتیم تا نشاید لگد مال شود مسیر ِ آزادی .

آهای فلانی...
من تو را به اندازه تمام ِ فریادهایمان می شناسم...
به اندازه دردی مشترک که هنوزهم جدا جدا درمان نمی شود.
به اندازه دیواری می شناسم که سینه اش سبز و دلش؛ خاکستری ِ عقده هایمان بود.
چه زود یادت؛ قرارمان را فراموش شد...
یادت هست؛ دلتنگی بهار را بهانه ریزش باران ِ چشم هایمان می کردیم وقتی حتی بغض هایمان را درسینه زندانی کرده بودند.
ما سالهاست که سیلی خورده ِ دست های زمستان هستیم.
ما فراموش شدگان ِ هزاره سومی هستیم که بهای ِ نفس کشیدن را با جان سپردن می پردازد.

کمی خجالت زده دردهایمان باش ...
کمی به فکر ِ آبروی اشک هایی باش که رازدار ِ لحظه سقوط ِ آزاد ِ شرافت بوده اند.
اینجا حتی درد هم مساوی تقسیم نمی شود.
اینجا نقطه صفر ِ مرزی تمام ِ دلواپسی هایمان است...
یکبار دلت را به دریا بزن، کویر ِ آرزوهایمان نفس کشیدن را از یاد برده است.
اینبارحرمت ِ سکوت را بشکن...
و گوش ِ خدا را با فریادت کر کن!
ما غرامت ِبغض هایمان را به خدا نمی بخشیم.
کیانی مه

۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه

کجا بودند پیروان مکتب علیائیسم؟!

زمانی که دختر مصری در اعتراض به سیاست موجود در مصر و نبود آزادی برای زنان بر این شد تا تصویر برهنه اش را در وبلاگ خویش نمایش دهد؛ به هیچ روی گمان نمی کرد که این حرکت او در ایران تا  به این اندازه واکنش روشنفکران! و مردم را در بر داشته باشد، اقدامی که نه تنها در مصر؛ چنانکه در دیگر کشورهای عربی نیز هیچگاه جدی گرفته نشد و تنها پیامد آن واکنش اندکی از سوی اسلامگرایان افراطی مصر بود، که آنهم در فضای مجازی صورت پذیرفت.
 نکته در خور توجه این است؛ زمانی که نام علیاء را در موتورهای جستوگر سرچ می کنیم، در کمال شگفتی وبسایتهای پارسی زبان را پیشگام در خبررسانی، انعکاس و به چالش کشیدن این  موضوع می بینیم.

قصد بر این نیست که چرایی این کاررا از سوی علیا ماجد المهدی موشکافی کنیم و اینکه درستی یا نادرستی کار او را به چالش بکشانیم، ولی روشنفکرانی پیدا شده اند که گویا پیرو مکتب نو ظهور علیائیسم گشته اند و پرچمدار این نهضت و مکتب در ایران شده اند تا نشاید از قافله ای که به سوی آزادی می رود عقب بمانند؛ حال آنکه سالیانست در گل و لای  مسیر آزادی دست و پا می زنند و به درجا زدن عادت دیرینه دارند.

آری؛ هم میهنانی که آزادی را در برهنگی دختری دیدند که شاید بیش ازآنکه دختر بودنش جلوه گر این همه نگاه باشد؛ برهنگی اش بر چرخش مردمک چشمان این روشنفکران تاثیر گذار بود.
در چند روز گذشته هر روز بر شمار روشنفکرانی! که  تصویر بدن برهنه خود در اینترنت پخش می کنند افزوده می شود تا با این کارشان ازعلیا پشتیبانی کنند و نشان دهند که برای رسیدن و پشتیبانی از آرمان های آزادی خواهانه بشر آماده هستند تا دست به هر اقدامی بزنند.
این کارشان بسیار هم خوب و بجاست ! ونشان از دلسوزی ! و آزادگی ! این بزرگواران دارد، ولی...

ولی کجا بودند پیروان مکتب علیائیسم؟!
 کجا بودند آنزمان که هم میهنی در هلند خود را برای رسیدن به آزادی و داشتن یک سر پناه آتش زد، آیا برای پشتیبانی از او خودشان را آتش زدند!( آتش زدن پیش کش)
کجا بودند آنزمان که هم میهنی برای جلوگیری از دیپورت به ایران در فرودگاه سوئد خود را برهنه کرد؛ آیا علیائیست ها بدن عریان خود را به نمایش گذاشتند!
کجا بودند هنگامی که زندانیان سیاسی درزندان دست به اعتصاب غذا زده بودند؛ کسی ازبرای همدردی، یک وعده غذایی از خود دریغ کرد!
کجا بودند زمانی که پناهجویانی با شناسنامه ایرانی  لبهای خود را در نشانه اعتراض به بی توجهی دولتهای غربی در پیگیری پرونده آنها دوخته بودند،جز مگر به سکوت! آیا لبهای خویش را دوختند!
آیا به نشانه اعتراض وهمراهی با مادری که کلیه خود را برای تامین مخارج زندگی فرزندانش فروخته است کلیه خود را برای کمک به او فروختند!(فروختن پیش کش)

کجا بودند زمانی که ناله های دلسوزجوانان این میهن گوش دیوارهای زندان اهریمنی را کر کرده بود اما روشنفکران تن ومند در عرصه آزادی خواهی  پنبه در گوش به خواب زمستانی فرو رفته بودند.
براستی کجا بودند پیروان مکتب علیائیسم؟!
این دوگانگی همیشه در جامعه ما وجود داشته است و همیشه مایه بسیاری از واپسگرایی هایی شده که بیشترین ضربه اش بر عامه مردم وارد گشته است.
شاید تنها یکبار و آنهم از سوی  دانشجویان ومردم نه به اصطلاح روشنفکر در پشتیبانی از مجید توکلی و به نشانه اعتراض دست به اقدامی مشابه زدند که بازخورد خوبی در میان جامعه داشت.
در حالی که همه این کارها برای رسیدن به آزادی و پی بردن به ارزشِ آدمی است، ولی هیچ پشتیبانی که رخ نداد بلکه از کنار آنها نیز به سادگی گذشتند تا نمایان شود که ضرب المثلِ « چراغی که به خانه رواست، بر مسجد حرام است » برای روشنفکران ما مصداق نمی کند.
کیانی مه

۱۳۹۰ آذر ۳, پنجشنبه

قسم به بالاترین خدایی، که می فروشی در این دُکانت

تورا به اربابِ جمکرانت  

به مُهرِ پیشانزده نشانت


تورا به رویِ جمالِ آقا  


قسم به این وقسم به آنَت


قسم به بالاترین خدایی 


که می فروشی در این دُکانت


به روحِ سردرگمِ امامی


که رخ نگارد ،مه شبانت


تورا دخیلت به سوی بالا 


قسم به ارواحِ مردگانت


به سنگ قبرِ امامِ چندم!  


به سیلِ مشتاقِ کشتگانت


قسم به دستِ زهم تنیده  


به جسمِ رنجوروناتوانت


تورا قسم به کتابِ اول


ودست بابا نداده نانت


قسم به آغازِ سال نو با


دعای ترویج پیروانت


به حرمت آن دوتارِ مویی


که قدعلم کرده بر لبانت


قسم به املاکِ بی نشانی 

 
سَنَد به نامِ نوادگانت


تورا به نامِ عزیزِ بانو


و سایر جمعِ دلبرانت


به نام بیتِ مقامِ عظما 


قسم به سالاریِ جهانت  


اگر سراغی زما نداری 


نخورده تیزی به استخوانت


اگرکه جنست به راه وجوراست


زهر چه داری و درنهانت


هرآنکه او را سخن شناسی 


بگو که گِل گیردش دهانت


که بیش ازاین خطبه سرنباید 


اگرکه راضی شوی به جانت

کیانی مه

۱۳۹۰ آبان ۱۸, چهارشنبه

روزگاری خانه ام آباد بود

روزگاری خانه ام آباد بود
نام آزادی همان شهیاد بود
با تمام واژه های در قفس
گفتن از نام وطن آزاد بود


کس به دل جز غصه میهن نداشت
زین وطن کس شوق دل کندن نداشت
گر چه می مردیم از قحطی نان
قصدِ آتش، کس براین خرمن نداشت


روزگاری خانه ای ویران نشد
لانه ای آماج دژخیمان نشد
خانه زندان بود اما در وطن
اجنبی حاکم بر این زندان نشد


تا جوانی بر سر داری نبود
بر دل خونین دلان خاری نبود
گر نبود هر روز ساز دلنواز
این چنین سوزنده دل، سازی نبود


هرچه بود برما به شادی می گذشت
درد بود اما چه راضی می گذشت
چونکه تقدیری چنین ازما نوشت
کاش این هم مثل بازی می گذشت

کیانی مه
پ.ن

این چامه با الهام از سخن یک دوست که می گفت «درد داشتیم ولی راضی بودیم» سروده شد.
هیچگونه وابستگی یا گرایش سیاسی ندارم.
از کسی سخن  برده نشده است و اگر از شهیاد گفته شده که نام پیشین برج آزادی بوده؛ تنها برای نشان دادن زمان شعر است.

۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

پلمپ خانه دکتر جعفر مهرکیان و شرایط سخت زندگی ایشان

هرکسی که در پیرامون دایره تاریخ وباستانشناسی این مرزو بوم بوده بی شک با نام دکتر جعفر مهر کیان نیز آشنا می باشد کسی  که همیشه دردوردسترین مناطق ایرانزمین در جستجوی کیستی و هستی درزیرخاک مانده ایرانیان بوده است ودراین راه ازهیچ کوششی دریغ نکرد واززندگی وآسایش خویش گذشت تا به راستی ودرستی پیشینه فراموش شده ما برسد.‌‌کشف تپه معمورین درمحوطه فرودگاه امام در زمانی رخ داد که دکتر مهرکیان در سال 1386 سرپرست هیات باستان‌شناسی در آن محوطه بودکه یکی از مهمترین کشفیات دو دهه گذشته به شمار می آید.

دکتر مهرکیان نزدیک 20 سال است که دراستان خوزستان وشهرستان ایذه زندگی می کند، مهرکیان از سال ۱۳۸۱ با راه اندازی پایگاه آیاپیر، از سوی سازمان میراث فرهنگی کشور به عنوان مسئول این پایگاه منصوب شد ودر این شهرستان تاریخی به کشفیات گرانبهایی دست پیدا کرد که نام ایشان را بیش از پیش بر سر زبان ها روان ساخت. از آن جمله میشود  طاق طویله را نام برد که از نظر معماری و دروازه های به کار رفته در آن اثری بی مانند است، اين قلعه دو طبقه داراي يكي از پیچیده ترین معماري‌هاي دوره ايلخاني مي‌باشد كه حدود 14 هزار متر وسعت، 30 هزار متر حريم و ساخته شده از سنگ و ساروج است

اگر بخواهیم از کشفیات ایشان سخن به میان آوریم شاید نیاز به گردآوری کتابی دراینباره باشد وهیچ شکی در جایگاه و ارزشمندی دکتر مهرکیان برای جامعه باستانشاسی کشور نیست، ولی ...

ولی آیا کسی خبر دارد که دراین چند ماه گذشته چه برسرایشان آورده اند ودچار چه سختی هایی گشته اند که حتی گفتگوی کوتاهی را نیز برای بیان دردهایشان رد می کنند.بله سخن از دکتر مهرکیان است، کسی که امروز تنها سقف بالای سرش، یونولیت های یک شیروانی در یکی از کوچه های شهرستان ایذه است.

در یکی از روزهای سال جاری که گویا دکترمهرکیان از سفر لهستان! به ایذه برگشته بودند متوجه می شوند که خانه ایشان از سوی اداره اطلاعات شهرستان پلمپ شده وهمه وسایل وکتابها ودستنوشته های ایشان ضبط گردیده است، کسی ازاین ماجرا خبر دارنشد و با توجه به فشاری که بر دکتر وارد ساخته بودند از طرح این ماجرا برای دوستان نزدیک خویش هم منع شده بود تا اینکه یکی از دوستان، ایشان را در یک کوچه هنگام ورود به ساختمانی(شیروانی) که اکنون زندگی می کنند شناسایی کرد.

 بی شک دسترسی وانجام گفتگو با دکتر مهرکیان ممکن نیست ولی جای پرسش است که جرم ایشان چه بوده و چرا باید در این شرایط دشوار به سر ببرند.شوربختانه هیچ یک ازنهادها یی که با ایشان همکاری می کردند ازاین موضوع آگاه نیستند واگر هم خبردارشده اند مسیر کوچه علی چپ را در پیش گرفته اند!

دکتر مهرکیان، بیمار نیزمی باشند وازناحیه ران دچار آسیب دیدگی هستند که در یکی ازاکتشافاتشان به آن دچار شده بودند و این موضوع شرایط را برای دکتر بیش از پیش دشوارتر خواهد کرد.

امید آنکه ایراندوستان حال این بزرگوار را دریابند.

۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه

دلم می ترسد از جایی که دنیایش خدا دارد

دلم می ترسد از جایی که دنیایش خدا دارد

کلیسا، معبد و مسجد، نجف یا کربلا دارد

مسلمان زاده ای هندو نماز شکرمی خواند

همانجایی که عزرائیل به درگاهش دعا دارد

ونقشِ قتل بودایی به دست کاهن مصری

به دیواری که در مشرق هزاران مدعا دارد

دلم می ترسد ازجایی پراز مغهای ساسانی

از آیینی که دنیایش پر ازآتش سرا دارد

وترسی زیر یک چادر به نام جرم آزادی

هزاران سال اجباری به نذری که ادا دارد

دلم می ترسد ازسالی پراز تقویمِ بی جمعه

از اثباتی که انکارش مجازات وبلا دارد

به نام هر چه می باید و کامِ هرکه می آید

دلم می ترسد ازچاهی که دیدارش شفا دارد
کیانی مه

۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

ارزش نهادن به باورهای دیگر هم میهنان

 درود
چند چامه و نوشته از من در این وبلاگ بود که درونمایه نژاد پرستانه داشت.
با پوزش از همه کسانی که این پست ها مایه رنجشان شده بود،هر چند دیر ولی امروز22 پست از وبلاگ حذف شد
بیگمان نه سروده ای ونه نوشته ای به اینگونه در وبلاگ گذاشته نمی شود.
مذهب، دین و باورهای دیگر هم میهنان برای من ارزشمند خواهد بود، اگر سروده ای یا نوشته ای بود که از مذهب و دین سخن می گفت بی آنکه ازبرتری گروهی خاص سخن بگوید وباوری را نقطه سیبل سخن قرارندهد دلیل برزیر پا نهادن باورهای دیگران نیست، بویژه در شعر که همیشه ایهام جلوه افکنی می کند وبی گمان روی سخن خود دین نیست، بلکه رفتارهاییست که دین ابزاری می کنند.
چند پست دروبلاگ هست که شاید گمان رود با همان روال پیشن همسو می باشند که بیشک اینگونه نیست وبا موضوعات شخصی آمیخته شده اند.

پاینده ایران،پاینده ایرانی

۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه

انگار خدا خواب است و فاز می دهد لالایی شبانه


نه حال استبداد داریم و نه هوای آزادی

چرب شده است سبیل دمکراسی

و بوی استقلال تا حیاط خلوت همسایه رفته است

بگو که هوس نکند، آهِ یتیم در کار است

اینجا همان خراب شده تاریخ است، کریستف کلمبش آرزوست...

بگو که بسازند تندیسی از آزادی

طلوع مان اینجاست و در غروبی جعلی، گذرنامه هایمان مهر می خورد...

تا که یاد آوریم، نه خانه به دوش غربتیم و نه ساکن آبادی

کسی ز خجالت نخواهد مرد

آنجا که پرنده از پرنده می رمد و...

ستاره دست خورده شب است

انگار خدا خواب است و فاز می دهد لالایی شبانه

فرقی نمیکند از کدام قبله، ظهور مگسی ما را آرزوست...

کیانی مه

۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

سبز است آیین من و من سبز باور داشتم

باور نکن می میرد آن شوری که در سرداشتم

سبزاست آیین من و من سبز باور داشتم


در دست من یک تکه از پیراهن یوسف نبود


لیکن هزاران یوسف گمگشته یاور داشتم


باورنکن خاموش شد، این شعله سوزان شده


خاکسترم، درجان خود طوفان آذر داشتم


تا عرش میرفتم اگر بستند بالم در قفس


شوق پریدن از قفس، بی بال و بی پر داشتم


جا مانده بر لبهای من گر زخمهایی از سکوت


این کهنه زخم خورده را بر جان و پیکر داشتم


سر میشود حتی اگراین قصه با پایان من


باور نکن در یاد خویش، رویای دیگر داشتم


فریادهای خسته ام، میسازد از نو نغمه ای


من این سرود سبز را ناخوانده از بر داشتم


در راه جانکاهم  اگر یک دم مرا یاری کند 


برسرهوای رفتن از این خانِ، آخر داشتم

کیانی مه

۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

دوباره سبز میشوم،جوانه می زنم ز نو

دوباره سبز میشوم، جوانه میزنم زنو
نمیرود زخاطرم، سکوت در پیاده رو

زخاطرم نمیرود شکستن سکوت شب
میان دستهای باد، شعارهای روی لب

دوباره مشت میشوم، گره میان آسمان
سکوت پرده میدرم اگر بریده شد زبان

اگر بریده شد نفس میان بغض های من
خروش خشم میشوم، بسان موج سد شکن

به ضرب دشنه شد اگرهزار تکه پیکرم
قرار دستهای ما، نمیرود زخاطرم

اگر شکسته بال من، رها از این قفس شوم
دوباره ریشه میزنم اگر چه خارو خس شوم

دوباره میزند طلوع، فروغ سبز باوران
بهار خانه میکند درآسمان خاوران
کیانی مه

۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

سند دروغ پردازی ایجاد دو ونیم میلیون شغل توسط دولت


شش ماه ازسخنرانی نوروزی احمدی نژاد و وعده فراهم ساختن دو ونیم میلیون فرصت شغلی تا پایان سال 90 توسط دولت میگذرد، در این بازه زمانی نقدهای بسیاری شد، این موضوع توسط اقتصاد دانان و سیاستمداران به چالش کشیده شد،ولی بر پایه رویه گذشته و نبودآمار درستی ازفعالیتهای انجام داده شده توسط دولت، به بارنشستن این وعده توسط دولت درهاله ای ازابهام قرارگرفت و بیشتر شبیه یک بلوف و درراستای سیاستهای پوپولیستی موجود در میان دولتمردان تلقی شد.
هرچند چندی پیش وزیر کاربا عقب نشینی از وعده های داده شده توسط دولت تحقق این امر رادردو سال آینده امکان پذیر دانست و به گونه ای سوءمدیریت کارشناسان و تیم اقتصادی دولت نهم را بیش از پیش نمایان ساخت،اما با این اوصاف آقای احمدی نژاد همچنان بر گفته اولیه خویش مبنی بر ایجاد دو ونیم میلیون شغل درپایان سال نود پایفشاری دارند،این درحالیست که مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی گزارش داده است که تا کنون هیچ سندی درباره نحوه ایجاد دو ونیم میلیون شغل ارائه نشده است،اما در تاریخ 22/1/90  زیر کار برنامه های این وزارتخانه را برای ایجاد فرصت های شغلی ارائه داد که بر پایه آن:
اختصاص 130 ميليارد تومان در كنار 30 هزار ميليارد تومان منابع صندوق توسعه ملي، اصلاح قانون كار، تفاهم با استانداري‌ها از سوي وزارت كار به صورتي كه هر استان تعهد ايجاد اشتغال داشته باشد، 90 هزار ميليارد تومان منابع بانكي، همچنين پرداخت 28 هزار ميليارد تومان مانده منابع زودبازده، تحقق 45 ميليارد دلار صادرات غير نفتي و پروژه‌هاي عمراني با اعتبار 40 هزار ميليارد تومان غيرواقعي است.
بر این نیستم تا سیاستهای اقتصادی دولت را کارشناسی کنم ودرستی و نادرستی برنامه های ارائه داده شده را به چالش بکشانم.
اما با توجه به اینکه اطلاعاتی درباره چگونگی آماری که دولت قصد دارد تا آن را به جامعه ارائه داده و به گونه ای وعده داده شده را محقق کند بدست آوردم،کوشش خواهم کرد تا پرده از دروغ پردازی های دولت برداشته وچگونگی محقق کردن دو ونیم میلیون شغل را به آگاهی هم میهنان برسانم.
همانگونه که میدانید دولت در تلاش است تا در پایان سال نود آمار خود را از فعالیت های انجام داده شده در این زمینه را ارائه کند، در همین راستا با ایجاد سامانه  اینترنتی و اختصاص دادن کدهایی به هر یک از ارگانهای دولتی و نیمه دولتی انها را وادار به تهیه لیستی از افراد حقیقی و با سهمیه از پیش مشخشص شده کرده است ،بدین صورت که ادارهx  در شهرستان y  بر اساس مقیاس جمعیتی ملزم به ارائه و ثبت نام تعداد مشخصی ازافراد به ظاهر صاحب شغل شده دروبسایت ساماندهی آماری است، در همان شهر و اداره ای دیگر با کد ورودی منحصر به فرد ملزم به ارائه آماری جداگانه است، حال اینکه بارها شده است که بخاطر ناهماهنگی نام یک فرد در چند لیست جداگانه و در چند نهاد قرار داده شده است.
در این سامانه هر سازمان پروفایل مخصوص به خود را دارد، وبر اساس بازه زمانی میبایست لیست خود را تکمیل و ارائه دهند،هر فرد ثبت نام شده یک کد  به نام کد رهگیری خواهد داشت.
مراحل ثبت نام  با ارائه مشخصات شخصی و مقدارهای پیش فرض مالی که میان همه افراد مشترک است انجام میشود،بطور مثال سازمان x تسهیلاتی را نشان میدهد که از طریق بانک ملی و به ارزش پنجاه میلیون ریال به هر فرد حقیقی بیکار داده شده است که این محاسبه برای همه افراد لحاظ میشود بی آنکه خودشخص از این ماجرا آگاهی داشته باشد.
نکته جالب دیگر سن ثبت نام شدگان است که بر اساس مستندات بدست آمده افرادی با سال تولد 1315 نیز در میان لیست آماری نیز دیده میشود که خود جای پرسش دارد که چگونه  دولت برای این فرد که در دوره کهن سالگی و بازنشتگی به سر میبرد شغل ایجاد کرده است،
نحوه ارائه این آمار بصورت ماهیانه است که ریاست هر سازمان در جلسه ماهیانه استانی موظف به ارائه آمار خواسته شده میباشد تا بتوانند در مراحل بعدی آمار طبقه بندی شده را به وزارت کار بفرستند.
در این میان ودرلیست های ارائه داده شده افرادی را مشاهده میکنیم که از بانکهای دولتی تسهیلات دریافت کرده اندآنهم نه یکبار بلکه چندین باروبا استفاده ازرابطه گری و واسطه گری موجود در سیستم بانکی کشور که نام اینگونه افراد نیز دراین سامانه به عنوان فرد شاغل شده گنجانده میشود.
در زیر چند سند ازوبسایت سامانه مدیریت طرح اشتغالزایی و لیستی از افراد ثبت نام شده را برای نمونه ارائه خواهم داد
در این اسناد به خوبی فرمالیته بودن نحوه ثبت نام آشکارا نمایان خواهد شد.
در این قسمت برای همه ثبت نام شدگان  اطلاعات مشترک وارد میشود

همانگونه که  درتصویر پیداست تاریخ ثبت و شروع کار دربازه زمانی یک یا دوروز میباشد که خود گویای شرح ماجراست 
نوع تخصص ورشته تحصیلی همه افراد مشابه هستند،وسن برخی افراد نیزبالای پنجاه سال میباشد.


۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه

اینجا ایران است،طرابلس آزاد شد


پنجره های ترسو، باد را پس میزنند،دروازه ها نقش دار را بازی میکنند و پرنده بیخیال قفس نمیشود تا زلفهای آسمان را با بالهایش شانه کند،کوچه پس کوچه های شهر پر شده از دیوار های خالی از شعار! و پشت بام هایی که در نیمه شب فریاد سکوت را سر میدهند دیوارهایی که سالیانست  دلچرکین از زنده باد و مرده بادهای  به جا مانده بر خشت خشت رنج کشیده خود به دست رهگزرانیست که سنگفرش آزادی را لگد مال میکنند تا شاید هموار شود این سربالایی نفس گیر غافل ازاینکه طرابلس آزاد شد.
غافل از اینکه بهای آزادی با شارژاینترنت ماهیانه پرداخت نمیشود.

دیکتاتور لیبی روبه همان قبله نماز میخواند که دیکتاتور در تهران میخواند، یکی مسلمان زاده،یکی مسلمان شده .
خداهمان خداست،هردو یک اشهد را میخوانند، پس چرا اشهد قذافی کارساز شدوتسلیم گشت ولی درتهران هنوز خدا بزرگ است(الله اکبر)!
نه سه شنبه های اعتراض بود،نه پنج شنبه های نان،نه روز رستاخیز بود،نه شب عاشورا، روز،روز آزادی بود،هفته ها پرشده بود از بزرگداشت آزادی در خیابان های لیبی.
آنجا کسی من نبود،همه ما بودند،این سوی آبی و آنسوی آبی نبود،همه تشنه آزادی بودند،شهر یکی شد،بالای شهر و پایین شهر یک خیابان داشت به نام آزادی،وسرانجام طرابلس آزاد شد.
مقصر عصای دست دیکتاتور بود،جادوی عصای قذافی دیگر کسی را سحرنمی کرد،اما اینجا همچنان مسحوردرعصای آقا هستیم.
اینحا ایران است،فعل نشستن جوردیگری صرف میشود.

کیانی مه

۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

وای، امروز وطن، خانه بیگانه ما


درد من، زخم تبر نیست که چون تیشه زند

زخمِ کاریست که چون داس گل ازریشه زند

دشت ِ گل پرورمن، خسته از این بی داد است

سالیانیست، که این درد براندیشه زند

درد من، مشت گره کردهِ ناخورده که نیست

چشمِ بر آتش و یک شهرِ خدا مرده که نیست

درد من آفت وامانده در این مزرعه است

سالیانیست از این درد، دل آزرده که نیست

سالیانست، که غارت شود این خانه ما

نیست آوار به سر ازغمِ ویرانه ما

دوش درخاطر کس یاد ِ چنین روزنبود

وای، امروز وطن،خانه بیگانه ما

وای، این شام سیه، مرغ ِسحرنیست دگر

ناله ای بهرِوطن درسرِ ما چیست دگر

خُرم آنروز که بر جانِ کسی زخمی نیست

داغ بر تن زده جز مام ِ وطن کیست دگر

کیست، یادِ وطنش ناله شبگیر کند

خاک میهن کفن ومیخ به زنجیر کند

سینه یکجا بدرد ازغم ِ این خاک گران

کیست در راه وطن، عمر ِ جوان، پیر کند
کیانی مه

۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

سناریو همان سناریو است، بازیگران عوض میشوند


درود

درکشوری که حکومتش برپایه یک صحنه سازی وسناریوی از پیش تعیین شده برسرکاراست ومردمش نقش سیاهی لشگر دارند،مسعود ده نمکی ها فیلمساز میشوند ورامین پرچمی و پگاه آهنگرانی زندانی سیاسی.
درکشوری که انتخاباتش،فیلمنامه ای درام است که ازلابلای درزهای دیواربیت رهبری نوشته شده وتفنگ به دستان صحنه گردانی میکنند، پناهی ها ناچارخانه نشینی میشوند و رویای دوباره ساختن در سر می پروراند.

دوباره فیلمی تازه بر پرده زندگی مردم به نام انتخابات نمایش داده میشود،سناریو همان سناریو است،لوکیشن همان لوکیشن است تنهابازیگران عوض میشوند،دکور صحنه آراسته ترمیشود،کارگردان هنوزکاربلد است وکمبود سیاهی لشگر نداریم .
اینروزها کسی فیلم اکشن دوست ندارد،ژاندرفیلم اینبارکمدی خواهد بود،نه ندایی درکار است که ازگلویش خون پمپاژ شودونه سهرابی که پیشانی بند سبزش سوژه عکسهای خبری شود.
برخلاف چند سال پیش کسی برای تماشای فیلم هزینه ای پرداخت نخواهدکرد،همه دوربینها ساخت داخل کشورهست ودست بیگانه از این پروژه کوتاه خواهد بود، ولی فیلم را همه دنیا نظاره خواهند کرد.

درپایان سوتی زده میشود،شیشه ای شکسته میشود،تحریم میکنیم،تشویق میکنند،یادبودمیگیریم،تجلیل میکنند،ودوباره درانتظاراکران دیگری خواهیم بودشاید که بگزرد این روزگار تلخ تراززهر.

پاینده ایران، پاینده ایرانی
کیانی مِه

۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

ملالی نیست جز برگزیدن واحد پول کشور

درود
هر دم از این باغ بری می رسد!
همیشه گفته شده است که بدبخت ترین مردم کسانی هستند که حافظه تاریخی خود را ازدست میدهند وبه فراموشی دچار میشوند،مردمی که زخمها بر تن و جان دارند وعادت کرده اند که با سیلی چهره خود را سرخ نگه دارند تا نشاید از آسمان بر سرشان بلایی فروافتد و درزمین به اوین دچار شوند.
در کشوری که حتی نفس را سهمیه بندی میکنندو زندگی را برای زنده ماندن ادامه میدهند،انگار نه انگار که هیچ دردو رنجی بر پیکره آن نخورده است مگر دشواری گزینش واحد پول که همه مردم برای آن بسیج شدند ونظر سنجی ها به راه انداختند که واحد پولمان کدام باشد!
نه اینکه پول میهنی ما دارای ارزش والاوجایگاه بلند مرتبه ای درمیان دیگرواحدهای پولی رایج است،برای همین میبایست نام شایسته ای برای آن برگزینیم!
دغدغه دیگری که نیست،کم و کاستی که نداریم ،تجاوز نیست،زندان ها خالی از زندانیست و مادری در سوگ فرزندش ننشسته
و ملالی نیست جز برگزیدن واحد پول کشور!
در کشوری که تجاوز گروهی مد شده،زن بودن جرم است و قهرمان ملی بودن دردسر دارد،ازاین که واحد پولمان ریال است وتومان صدایش میزنیم دچارافسردگی شده ایم واحساس میکنیم که غرور ملی مان لکه دار شده،از برای اینکه ما تمدن چندین هزارساله داریم و ریال درخور وشایسته پول رایج کشور نیست،میباست کاری انجام داد و چاره ای اندیشید تا شاید آب رفته، به جوی بازگردد!
چه شده است برای کسانی که تاریخ و تمدن ایرانی را جدا از ایران میدانند، کتابهای درسی را از فرهنگ و پیشینه تاریخ ایران تهی میکنندوفریاد"جمهوری ایرانی"را جرم میشمارند،جایگزین کردن پارسی، دریک یا پارسه به جای ریال دغدغه شبانه روزی شده!
آیا به یاد نداریم ابوالفضل عابدینی ها،ارژنگ داوودی ها وصدها میهن پرست دیگر را که به جرم میهن پرستی در سیاه چال های جمهوری اسلامی گرفتارهستند؟
آیا به یاد نداریم دختران این سرزمین را که روسپی و فاحشه خواندنشان  تنها و تنها برای تار مویی رها در باد!
چه کسی از یاد می برد،تغییر نام خیابان تخت جمشید و ارگ(در ابان 1358) را به خیابان آیت الله طالقانی،وپانزده خردا،قطع کردن سر تندیس فردوسی و..
آیا همین چند روز پیش نبود که نقش و نگاره های شاهنامه از دیواری در مشهد زدوده شد،دستوربه ویران کردن تندیس آریوبرزن  دادند،اجازه ندادند تندیس مرد پارتی درمیدانی برافراشته شود تنها و تنها به جرم داشتن پس زمینه ای ایرانی!
گیریم که ریال جای خود را به پارسی داد،آیا واژه پارسی در کنار چهره سران جمهوری اسلامی چه شیرینی و سرافرازی برای ما دارد که اینگونه در تب وتاب جایگزین کردن آن افتاده ایم.؟
آیا دختری درزیرتابوت پدرش کشته نمیشود،درزندان به کسی تجاوز نخواهد شد،قلمی شکسته نمیشود،گندمزارهامان سرشار از گندم و سفره هامان بوی نفت خواهد داد؟
چه زودازیادوحافظه ماپاک میشود که چگونه زبان و فرهنگمان در زیر بیشترین تازشها بود وهست، ولی با کوچکترین نیرنگ و رنگ باختن حکومت، دوباره خود را میبازیم وهنوزاندر خم کوچه فراموشی درجا میزنیم.
دریغ ازاینکه دوباره بگوییم آزموده را آزمودن خطاست!
پاینده وسربلند ایران و ایرانی
کیانی مِه

۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

زن بودن اینجا،جرم سنگینیست

زن بودن اینجا،جرم سنگینیست

مردانگی ها، زیر آوار است

یک از هزاران مردِ جنگی کو

منصورهامان برسرِ دار است

تاوانِ بی رنگی ، سیاهی شد

اینجا ،تمام رنگها تار است

سبزیم وشاید خارو خاشاکیم

سرخ و سپیدش نیز انکار است

اینجا ،نفس درسینه زندانیست

فرسنگها تکرا رو تکرار است

گم میشود معنای آزادی

وقتی شعاری روی دیوار است

وقتی برابر میشود مردن

تابوت ها را دست بسیار است

میخشکد ازغیرت رگی آیا!

اینجا کسی غیرت خریدار است؟

گُل واژه می میرد ز بی وزنی

ضحاک، اینجا چون سپه دار است

بی کاوه هم انگار شیری نیست

تا بردرفشش، نقشِ کفتار است

تا میدرد گلخانه، طوفانی

بارانِ خون، برسینه رگبار است

پر میشود از درد، فریادم

این خانه شاید، بی کس و کار است

کیانی مِه

۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

شعاریسم


درود
در کشور ما تنها اندیشه و ایدئولوژی که وجود دارد ایدئولوژی شعاریسم و هوچی گرایی است،چه در میان نخبگان جامعه و چه در میان مردم،شاید گفتن این سخن کمی تندروی باشد ولی این همان چیزیست که بخوبی میشود در لایه های گوناگون جامعه ایرانی پیدا کرد،پیدا کردن زمان آغاز و رشد این ایدئولوژی شاید کارچندان ساده ای نباشد،هرچند در برهه های زمانی گوناگون میشود این اندیشه و بازخورد آنرا بر کشور ما بخوبی دید.
به هر روی سخن از هوچی گرایی یا شعاریسم کنونی نه تنها در ایران ،چنانکه در بسیاری از کشورهای  دیگر هم نمود پیدا کرده است،اگر کوبا،ونزوئلا و چند کشور دیگر را کنار هم بگزاریم،بیگمان لیدری و فرماندهی این گروه را باید به سردمداران جمهوری اسلامی سپرد،چون از دید نویسنده برای رهبری این اندیشه ،شایسته ترین هستند.
ولی روی سخن من با رهبران جامعه کنونی ایران نیست،چنانکه گوشی را در این زمینه بدهکار نمیبینم،سخن من نخست تلنگریست به خودم و سپس با مردمیست که هرروزه به درجازدن و واماندگی خو میکنند،و تنها کاری را که به خوبی یاد گرفتند، اعتراض کردن است!
پرسش اینجاست که اعتراض برای چه وچگونه اعتراضی؟
بر این نیستم تا سخن خودم را به چند دهه پیشتر پیوند بدهم و رویدادهای رخ داده بر پدرانمان را واکاوی کنم،هرچند اگر هم چنین شودراه دوری نخواهدرفت وریشه یابی میشود،به هرروی درایران کنونی ما،پیش ازاینکه رخداد ناگواری پیش بیاید ،بدنبال گناهکار میگردیم،اگرازمیان خودمان پیدا نشد،که چه بهتر،امریکا ،اسرائیل،انگلستان از یک سو ولبنان،سوریه،چین و روسیه از سوی دیگر نقطه سیبل ما میشوند.
از سوی دیگر بلوف زدن را خوب یاد گرفتیم واینکه ما چه بودیم و چه کردیم،نه اینکه  چه هستیم وچه خواهیم کرد.
یادم میآید زمانی که موسوی و کروبی هنوز در بازداشت خانگی نبودند و تازه زمزمه های دراینباره بود،گروههای از کنشگران سیاسی وحتا مردم کوچه و بازار تهدید میکردند که اگر اینکارروی بدهد ،سنگ بر روی سنگ بند نمیشود و چه میکنیم و چه می کنیم،و دیدیم که چه کردند وچه کردیم.
از نابود کردن میراث فرهنگی گرفته تا  بازی کردن با آبروی ایران وایرانی،همه کار کردند وما هم شعار دادیم که چه میکنیم،شاید اینبار هم باید دنبال  گناهکار تازه ای بگردیم،کسی یا چیزی که گردن کلفتر از گنه کاران پیشین باشد!
همانگونه که گفتم نخست به خودم تلنگرمیزنم وبه هیچ روی تافته جدا بافته از مردم نیستم،وشاید هم درپیشگامان این اندیشه شعاریسم باشم،چنانچه جوانان سوری و مصری را که میدیدم،چگونه برای گرفتن حق خویش از جان مایه میگزارند و ما از پشت کامپیوترهایما ن به گفته دوستانمان مبارزه فیسبوکی میکنیم.
ناگفته نماند بودند و هنوز هم هستند کسانی که در راه رسیدن به آرمانشان،از جان وزندگی خود هم گذشت کردند،و امروز یا در میان ما نیستند و یا در زندانهای جمهوری اسلامی به بند کشیده شده اند،خوراک را بر خود روا نمی دارند، ناگوارترین شکنجه ها را بر تن و جان خود میپزیرند تا شاید کسانی چون من بتوانیم  از جاده پر فراز و نشیب ازادی که آنها برایمان هموار کردند گذر کنیم.
پاینده ایران،پاینده ایرانی
کیانی مِه

۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

خدا هم دختریست افتاده در آغوش یک انسان

خدا هم دختریست شاید

که می ساباند احساسش به آغوشی

میانِ کشتزاری از گُلِ خشخاش و آویشن

پُر از مردانگی های مترسک وار

خدا هم مریمیست شاید، بدون مرد، آبستن

و انگاری نمایشنامه ای از نو،خدا میسازدم شاید

به روی صحنه می رقصد، هنوز هم دختری عریان

میانِ چشمهای هرزه در بادو

و فریادی که میگوید، خدا هم دختریست افتاده در آغوش یک انسان
                     کیانی مِه

۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

درشهر من خداهم، خو کرده با سکوتی



درشهرِمن کلاغ هم، شوقِ پریدنش نیست

پروازسالیانست،وقت رسیدنش نیست

درشهرِمن خداهم، خوکرده با سکوتی

فریاد سر بریدند،گوش شنیدنش نیست

گویی کسی ندارد،داغی به دل چوخورشید

بر دارها سری هم،در سوگ وشیونش نیست

انگارآشیانی ویران نگشته اینجا

بر باد رفته غیرت ،میل وزیدنش نیست

دریا به تشنگی مُرد،باران نفس ندارد

لب تشنه ای دراین خاک،روی تکیدنش نیست

انگارآسمان هم تن میفروشد اینجا

شب بی ستاره مانده ،ترسی به چیدنش نیست

در شهرِمن به جانی، زخمی نخورده شاید

کورند مردمانش،یا تابِ دیدنش نیست

یا جان به نرخ روز است،یا نان به سفره بسیار

انگار شهر من راسرمانده بی تنش نیست

در شهرِمن چنین است آیینِ جانفشانی

دیگر کسی در اینجا،سرباز میهنش نیست
کیانی مِه

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

بدنبال قربانی


سیمون ویل: همینکه بشر بداند می تواند بی خطر مجازات یا روبه رو شدن با اتهام، آدم بکشد، مرتکب قتل می شود، یا دست کم با لبخندهای تائید کننده،از قاتل ها پشتیبانی می کند
درود
ناصر حجازی،مهندس سحابی،هاله سحابی
این سه تن هر کدام به گونه ای نشان دادند که در برابر ستم سر فرو نیآوردند و بر روی باور خویش پایفشاری کردن،اکنون که در میان ما نیستند و افسوس نبودنشان را میخوریم،این منش آنها بیشتر بر کاستی های ما چیره میشود واینکه چگونه است که همیشه  بدنبال نوشدار و پس از مرگ سهراب هستیم،آیا ناف ایرانیان را از روز نخست این چنین بسته اند ! که رستم پیشگام در اینکار بود و ما هم به دنبالش...
آیا برای اینکه به آماج خویش در مبارزه برسیم باید کسی قربانی شود تا جنبشی دوباره جان بگیرد،آیا چند هاله دیگر باید کشته شود تا رگ غیرت ما بجوش آید و فریاد خونخاهی سردهیم.در تونس یک جوان خود را آتش زد ملتی بپاخاستند، درکشور ما ملتی  درآتش سوخت و کسی این آتش را خاموش که نکرد هیچ،هتا زبانه های آن را گسترده تر وسوزانده تر کردند،تا اینکه امروز می بینیم درروز سوگ مهندس سحابی ،دختر ایشان(هاله) را نیز با او همسفر میگردانند تا نکند مهندس بر خلاف زنده بودنش بی یار بماند.
آیا بس نیست،آیا هنوز هم باید دست به دامان این و آن شد ،آیا هنوزهم میبایست بیانیه داد که سکوت کنید تا نکند از فریاد شما به تنگ آمده و زخمی بر جان وپیکر شما پدید آورند!
سکوت کردیم و با تیغ سکوت زخم ها بر پیکره این خاک زدند،دریغا که دیگر نوش دارویی هم نیست که  از درد این زخمها بکاهد.
پاینده ایران،پاینده ایرانی


۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

دیریست چومستیم زخونی که شراب است


تا هست در این شهر جوانی به سر دار

در سفره ما،خون همان کاسه آب است

نوش است اگر جرعه ای از خون جوانان

دیریست چومستیم زخونی که شراب است

گر مست و خمارند ازاین باده خونین

ساقی بده جامی، که چون شهر خراب است

پرکن دوسه پیمانه دگر جام زجانی

لبریزکن این جام،تهی از میِ ناب است

بی باده نیفتد دگر از دار، جوانی

ساقی به سلامت،همه شهر بخواب است

بی خود شده ازمستی ودامانِ خرابات

چون کهنه شرابی که ناخورده ثواب است

هردم می از این جان بگیرید که شاید

مستانه نمردن در این شهر سراب است
کیانی مِه

سوم خرداد


درود
امروز سوم خردا، روز بازپسگیری خرمشهر از سربازان عراقی است،برای همه  ایرانیها این روز نمادیست از میهن پرستی و ایستادگی.
درباره سوم خرداد بسیار گفته شده وگفتند که چگونه جوانهای ایرانی با کمترین جنگ افزار در برابر سپاه عراق ایستادگی کردند،ولی نکته ای در باره این ایستادگی و چراهایی که مایه شد تا این ایستادگی روی بدهد پدیدار میشود و آنهم روح میهن پرستی جوان ها بود،جوانانی که دست پرورده جمهوری اسلامی نبودند و در زمان پهلوی دوم پروش یافتند،واگر چیزی از میهن پرستی یاد گرفتند  با آموزه ها و رشد ملی گرایی در آن حکومت بود،اگر کمی به ایران کنونی بنگریم می بینیم که در دهه پیشین،ملی گرایی و میهن پرستی از پیکره کشور و مردمش رخت بر بسته و نه تنها هیچ کوششی برای گسترش میهن پرستی نشد،چنانکه میهن پرستی نیز در زیر بیشترین تازشها جای گرفت.
به هر روی،آن جوانان مایه شدند تا مرزهای کشور بیش از این دچار آسیب نشود و ایران همچنان استوار و پایدار بماند.
درود میفرستم بر همه جانباختگان در راه میهن که ارزش میهن را والاترین جایگاه می پنداشتند،هرچند که صدها انگ به آنها بستند و سخنها از اسلامگرایی،دفاع از اسلام،کشته شدن در راه رهبری و... به میان آمد،ولی آنچه که بر همگان پیداست این است که اگر نبود نام ایران هیچ کدام از این فاکتورها گزینه خوبی برای پاسداری از مرزهای کشور نمی شد.

شاد و سربلند باشید

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

بن بست آزادی



کوچه ای بود وهنوز
کوچه ای هست و ولی
کوچه ای نیست به فرداشاید
که به بن بست کشانم ته بی پایانش
ونشانی تازه، رخت دیوار کنم
جوهرش خون جوانی ناکام
وبه اندازه یک سطرقلم بی تاریخ
بنویسم بن بست...
کوچه آزادی...
دوسه نقطه سرخط. 

(کیانی مِه)

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

مندیر بهار


درود
این روزها که مرگ در پیله می انجامد و پروانه به خفتن خو میکند،مندیر بهار ماندن نشانه ای از زندگیست که شاید در دوباره گی بودن پرورده شود،سالها در تب وتاب افراشتن درفشی کهنه بر پیکره این خاک نشسته ایم ،تا گونه ای نو از جوانهای همیشه سبز رویش کنند و رخت دلمردگی را از پهنه این جهاندل بزدایند،حال اینکه هر روز، تبر این ضحاک پیشه گان برنده ترو دهشتناک تر می کوباند این تنِ دلخسته  فرزندان مرز وبوم را.
این روزها که هر دم سازتازه ای کوک میشود تا مار ا به آن "برقصانند" تنها سازی که برجان می نشیند، آهنگ سوزناک دل است و بس .هرگوشه ای از این خاک که گام می نهی، دردی،همه هستی مردم را فراگرفته است که درمانش را سکوت دانسته اند.
شاید برای جوانی چون من که همیشه در تکاپوی گرفتن"حق"خویشتن از نامردمانی بودم که تاریکی را برایم به ارمغان آوردند،این روزها، خموشی دردناک ترین واژه در میان دردواژه های روزمره ام باشد،و سخن ازبی وزنی درترازوی این" ناعدالتی" سخنی به گزاف خواهد بود که جز از دلچرکینان وخارپیشگان برنیاید.
همیشه در این اندیشه بودم که به پایان رسیدن،همیشه یک پاسخ  و یک راه گذرخواهد بود برای پرسشهایی که هیچگاه سایه خود را از دیوار زندگی بر نخواهد داشت،وگاه برای من این پایان و رسیدن به آن، دل پریشانی میشودتا شاید با آن بر ناداشته های خویش چیره شوم وباور کنم آنچه که برای من بود،تا همیشه به تاراج رفته است و از این پس هیچ مرا نیست مگر مرگ....
شادو سربلند باشید

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

کارگر زاده

درود

یازدهم اردیبهشت روز کارگر بود، وبرای چون منی که خود کارگر زاده هستم این روز بسیار با ارزش است.
این باورازهیچکدامِ ما دور نیست که کارگران در پیشآهنگی حق کشی بدست سردمداران "حکومت "بود ه اند و همیشه در زیر تازش و ستم سردمداران جمهوری اسلامی جای گرفته اند.
برای خود من ،نمونه های بسیاری از این ستم در زندگی رخ داده که رنج و درد آن هنوز هم بر جا ن وپیکره ام برجای مانده وهیچگاه از یادم نخواهم رفت.
 ولی همانگونه که کارگران در پیشاهنگی و زیر تازش ستم بوده اند ،همچنان هم در پیشاهنگی و ایستادگی در برابر ستم برخاسته از خودکامگی این دیوپیشگان هستند وهمچنان هم خاهند بود،وبی گمان این چرخه به فرزندان آنها نیز خاهد رسید ،تا سر خم نکردن در برابر زور را بخوبی بیاموزند،آنگونه که همیشه کوشش کرده ام من نیز اینچنین باشم.
به امید سرافرازی همه کارگران رنج دیده کشور
شاد و سربلند باشید

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

دریغا جهان،جانش ایران مباد

سِتم نیست ما را که اینگونه باز
نهادند نامی به شاخآب پارس
زبان را ستانند وجای درود
سلامش نهند و زما هم سپاس!

شگفتا ،که ما را عرب چیره شد
زمین وزمان را نگه تیره شد
کنون گر نشستیم وپا بسته ایم
خِرد را زما، کُهتر اندیشه شد

شگفتا، کژی گشته پندارمان
زنیکی ،تهی گشته کردارمان
دریغا که از پارسی سرزنیم
چنین گشته  تازی، گفتارمان

به سد پرده افتاده، تخم سخن
هرآنی که بودش زما و زمن
به از، نیستی گر شود هیچِ ما
چو سد به، که جان را نباشد به تن

شگفتا که جوینده یابنده نیست
کسی را به کشور دگر بنده نیست
بگردی اگر پهنهِ بی کران
چو مِهری به ایران که تابنده نیست


دریغا ،که هر دم به خاری بگشت
به هربازدم، سوگ و زاری نشست
زمین را که باید دهان باز شد
ندانسته شاید چو سالی گذشت
شگفتا ،که ازریشه افتاده ایم
به خاری و بد پیشه، تن داده ایم
به باوراگر بود ما را چنین
دریغا بگویی که آزاده ایم


دریغا جهان،جانش ایران مباد
به ایران، دگر نامِ شیران مباد
ز کوری چشمانِ بد گوهران
چنین تخت شاهی، زدیوان مباد

کیانی مِه

۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

کجا ققنوس می آید زخاکستر،دوباره چون جهانبانی

کدامین آسمان ،دلتنگ پروازعقاب چشم آبی نیست
کدامین سال تقویمش چنین بی نامت ازفرنام خالی نیست


کدامین سینه یاد آرد چنین آماج دهشتناک رگباری
به پروازآمده اینبار زدژخیمان، گلوله بر سپهداری


کجا پر میگشاید بازسیمرغی،رها از بند و زندانی
کجا ققنوس می آید زخاکستر،دوباره چون جهانبانی


سکوتی از کدامین درد برگیرد، تورا در سینهِ یاران
نشانی سینه سوزازتو،شکوهی داده بر نام سبک بالان


کجا سیمای پروازت، نمی شد سایه ای برپیکر میهن
کجا ازرفتنت، اشکی نخشکید ازسراین ناله و شیون


کدامین خاک می باید تورا مهمان شود بی بالِ پروازت
که جان می گیرد ازنامت به آغوشی، زمین درسینه بازت

کیانی مِه

درود
امروز زادروز یکی از کسانیست که همیشه برایم ارزش بسیاری داشته است، هرچند شاید ایشان را تنها در"کتاب" ها و گفته های همرزمان و دوستدرانشان شناختم،ولی همین اندازه بسنده کرد تا ایران دوستی و میهن پرستی این بزرگمرد بیشتر برایم روشن شود.
باشد که همه ما ایران را با ایران پرستانش داشته باشیم،نه اینکه به مانند سپهبد نادرجهانبانی ازدم تیغ بگزرانیمشان.
 این چامه هرچند کم ارزش و ناچیز است ولی به یاد ایشان سرودم، شاید که......
شاد وسربلند باشید

۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

تو از شعر جواني سبز ،دريك گوشه زندان مي ترسي

تو از زيبايي ممتد
تو از يك كودك مرتد
تو از آغازِ يك پايان مي ترسي
چه حسي دارد از فرياد ترسيدن
تو از تصوير نيمه لختِ يك انسان مي ترسي


تو مي ترسي از اين ديوار
از اين خودكار بي آزار
تو از پروانه اي تنها به گرد شعله اي سوزان مي ترسي
كه در تبعيد مي رقصد براي جشن آزادي
توپنهان ميكني شايد،از اين بنيان مي ترسي


تو از يك روسري در باد
شعار مرگ بر او باد
تو از شعر جواني سبز ،دريك گوشه زندان مي ترسي

تو از يك شهر بي جمعه
توازتندیس يك گربه
تو از يك كودك در خواب، گرفته دست بر پستان مي ترسي


چه فرقي ميكند شايد!
از اين ترسد كسي كاهد
تواز اين پرچم خوشرنگ،تواز پيشينه ايران مي ترسي

 کیانی مِه

۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

خانهِ بی فتنه،چو ویرانه باد



فتنه اگر،ضجه آزادی است
سبزاگر،رنگ براندازی است
خانهِ بی فتنه،چو ویرانه باد
فتنه گری،ارث خدادادی است

خانه اگرخاک حریفان شده
بر سرهرکوچه عزادری است
میزند و میدردش فتنه را
گرگ نشانی، که درآبادی است

رقص گلوله، سر شوری دهد
جشن سکوتی که ز نا شادی است
گرکه خدا، فتنه گریزان شده
فتنه گرازفتنه گری راضی است

فتنه اگر مشت گره کرده ای
بر سرخودکامه جلادی است
این گره را کورتراز پیش کن
چون گره درریشه اجدادی است

گر خس وخاشاک تن فتنه شد
سر به تنش،سروروسالاری است
گِرد جهان پر شد از این خا روخس
چون خس وخاشاک سرافرازی است
 کیانی مِه

۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

ایستاده مردن



درود
هر سال که گذر زمان  از زندگانی ام میکاهد،روزگار،مرا یادآورمیشود که چه خوب، پیر شدن را یاد گرفتم،و چه بد، خوب بودن را از یاد برده ام،شاید بازیگر توانایی بودم که اینچنین با شتاب بسیاروزودترازهنگام به پایان راه نزدیک میشوم،ولی دریغ از اینکه خسته شوم و پا پیش بگذارم ودریغ از اینکه آرزوهایم را با نقابی از آنچه که من نیستم ،بپوشانم...
ساده میشود از این صحنه پایین آمدودر گوشه ای نشست ونشست تاایستادگی را ازیاد ببرم،اماهرچه که باخود می اندیشم، میبینم که چگونه بر مزار نیاکانم، شیرها را ایستاده می گذاشتند تا اگر رهگذری دید،بداند که مردی از تیره بختیاری،آرام گرفته است وما رایاد بماند که ایستاده مردن را از یاد نبریم ،پس چه میشود مرا اگر که از این راه کوتاه بیایم وچه می نامند،مرا اگرخموشی را پیشه بگیرم تا در خموشی نمیرم...

شاد و سربلند باشید

۱۳۸۹ اسفند ۲۹, یکشنبه

روز ایران (ملی شدن صنعت نفت)


درود
امروز 29 اسفند است...
امروز روز ایران است...
امروز روز مصدق،روز حسین فاطمی و روز همه میهن پرستانیست که ایران را دین و کیش خود میدانستند.
امروز،آغازبهارایران درزمستانی تاریک بود،هرچند سایه این زمستان بر پیکره ایران پابرجاست ولی،دیری نمی پاید که مصدق گرایان و میهن پرستان راستین،پیام آور شادی برای مام میهن شوند.
ولی امروزروز مردمی نیست که با پشت کردن به آرمانهای مصدق ،او را دل آزرده کردند،هنوز هم در این زمانه ازهمان تیره مردمی داریم،که اگر چون مصدقی پیدا شود،بیشک بیشرمانه تر رفتار خواهند کرد.
چه زیبا گفت، مارک گازیوروسکی : در کشوری که به آسانی مسیر حرکت مردمی را می توان تغییر داد و افراد به سهولت در جهت خیانت به کشور کشانده می شوند، تنها به امید حمایت و یاری مردم نمی توان پایگاه استواری فراهم ساخت.
فرخده و گرامی باد روز "ملی شدن صنعت نفت".
پاینده ایران،پاینده ایرانی...
شاد وسربلند باشید

۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

این چه بهاریست،که سبزش به فلک می کِشند



 این چه بهاریست که گل ازباغ، گریزان شده
 شهربه فرمانبری لشگر دیوان شده
این چه بهاریست که خونآبه روان می کنند
دار،خریدار سر و نام جوانان شده
بر سرهرکوچه اگر ساز و دُهل میزنند
این چه بهاریست که سازش، نیِ سوزان شده
در بر هر باغ وچمن نیست دگر لاله ای
لاله آزاده که عمریست به زندان شده
سفره شادی که روا گشته به هرخانه ای
این چه بهاریست که دعوا به سرِنان شده
خانه، که آباد نشد از سر این نو بهار
وای بر این خانه که بیگانه پرستان شده
نو شده اینبار به خون،جام جمِ روزگار
این چه بهاریست که روزش،شبِ دزدان شده
آتش افروخته درسینه که خاکستر است
سال، که نو گشته و آتشکده ویران شده
این چه بهاریست،که سبزش به فلک می کِشند
سبزدریدند وستم بر تنِ بی جان شده
رسم بهاراست که نا خوانده چو مهمان شود
وای که این شهر، پرازگله گرگان شده
تازه ترازتازه تری نیست در این سال نو
چونکه بهار آمدو گویی که زمستان شده
 کیانی مِه
درود
این چکامه به پایان نرسیده،ولی با این همه بر این شدم تا پیش از نوروز در تارنما بگذارمش.
به یاد همه ایرانیان آزاده ای که سال نو را در بند دیو نژادان و دورازخانواده هستند،بیگمان این بهار،از زمستان هم زمستان تر است.
شاد وسربلند باشید


share/bookmark