تارنمای کیانی مِه ايرانيَت، رونوشتِ يك نام: 2012
Loading...
~-.

۱۳۹۱ آبان ۲۱, یکشنبه

گاهی ندا در خون و گاه ستار


در روزگاری بس سیاه و تار
حاکم بجای شیر شد کفتار
بر هر گلو یک تیغ میغرد
گاهی ندا درخون وگاه ستار

ازپنجره خورشید پیدا نیست
دیوار ِاین زندان تا عرش است
هرکوچه میبینی به تن دارد
خون جوانانی که چون فرش است

از فصلها پاییزبرجا ماند
در خاطر ِ دشت سبک بالان
پرواز، یعنی آخرین دیدار
پرواز، یعنی هجرت یاران

چون ارمغان ِ این خزان درد
از این درخت ِ زخم بر پیکر
فرسوده در این سوگ ِ پاییزی
چه نو گلانی که بشد پرپر

از یاد خواهد رفت آزادی
پر میکشد ازبغض ها فریاد
اما نخواهد مرد در باور
بهر ِ وطن باید تن وسرداد

کیانی مه

۱۳۹۱ آبان ۱۶, سه‌شنبه

به تاریخی که شمسی بود، قمردر عقرب افتاده !

نه انگاری وطن داریم، نه انگاری خدا داریم

بجایش بیشماران ما، ولی و مقتدا داریم


نه شاهی اینچنین باید، نه دینی اینچنین آید


از آنجایی که ایران بود، فقط ویرانسرا داریم


یکی ارث پدر دارد، یکی عمامه سر دارد


یکی غایب میان ما، که رفته قعر چاه داریم


ندارند سفره ها نانی، ندارند مردمان جانی


ضریح و گنبد از زر ما به همسایه روا داریم


زمین وملک اجدادی، بشد جولانگه دزدان


نه ما را خواب خواهد برد، نه دستی بر دعا داریم


به یغما رفته میراث و تمام ِ خاک ِ جمشیدی


چه دردی بیش از این باید، که جایش سامرا داریم


به تاریخی که شمسی بود، قمردرعقرب افتاده


از آن روزی که تاج افتاد، چه بسیاران بلا داریم


چه بسیاران شمشیری که خفته در قلاف ِ خشم


به زخمی خورده بر پیکر، فقط این یک دوا داریم
کیانی مه

۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

نمی شود مردم ِ جهان را، عبا و چادر به سر کرد!

نمی شود مردم ِ جهان را، عبا و چادر به سر کرد

ندار و دارا و نشئه را، به پول ِ یارانه خر کرد

نمی شود از برای خویش، دوباره با مشتی از دروغ

بسان ِ پیغمبر عرب، دوباره شق القمر کرد

دوباره جهل و جهالتی شبیه ایمان به نطفه ساخت

و روح ِ فرزند قدسیان، به قالب ِ یک پدر کرد

نمی شود طرح تازه ای دوباره از آدمی کشید

هوای یک سیب تازه بر، هوای بیچاره تر کرد

تمام ِ شهر از جوان و پیر، فتاده در پای منبرت

هرآنکه بینی جدا ز توست، به زیر و هم از زِبَر کرد

نمی شود با کلام وحی، به سفره ها؛ نان عطا کنی

جهاز ِ تنها عروس شهر، طبق طبق؛ غرق ِ زر کرد

به دست محتاج ما اگر نگاه بی پرده ای کنی

چنانکه اعجاز ِ مسلمین به طاق ِ کسرا اثر کرد

جمیع اهل نرفتگان، به قصد ماندن؛ نمرده اند

مگر از این ملک ِ بی نصیب، به جای دیگر سفر کرد

برای این نسل ِ مرتدی که برده از یاد توبه را

نمی شود منجی دگر، ز آسمانها خبر کرد!
 کیانی مه

۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

اینجا به غارت می برند، نام وطن را

اینجا هوای دردهامان  زیر صفر است

جنس تمام اشکهامان بکر ِ بکر است


اینجا به غارت می برند، نام ِ وطن را


گاهی فلسطین می شود، گاه چین و مصر است


اینجا فقط در نقشه ها ایران ِ من شد


یک ناکجا آباد در زندان ِ فکر است


بی خانه می مانند شیران و دلیران


جایی که صحبت از وطن، ترویج کفر است


صحرا به صحرا گشته، گلشن زار میهن


نوروز پر بست و خجسته عید فطر است


خون ها به دل ماند و چه خون ها بر زمین ریخت


اما دریغ از چهار و هفتی که  ز شکر است


تا این جماعت؛ غیرت از خاطر بریدند


سرها به دار از حکم ِ این بیگانه قشر است


هرروز سوگی تازه می آید زکویی


این کوی عمری بر لبانش سوگ، ذکر است

کیانی مه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۵, جمعه

خون خدا ریخته با دست که آغشته شد!

بانگ برآمد ز وطن، وای خدا کشته شد

عالم و آدم همه در سوگ، بر آشفته شد


چون خبرآمد که کسی صاحب ِ این خاک نیست


ارزش ِ هرقطره ی نفت، قیمت ِ صد بشکه شد


وای که تن پوش کنید دشت و دمن از کفن


تا که بدانند چه ها بر سر این خفته شد


تا بدرند جامه  و از چهره روانند خون


خون خدا ریخته با دست که آغشته شد!


هرچه بنا کرد، رها کرد چو عمری نبود


تا که اجل آمد و چون اشهد او گفته شد


فاتحه سر باید یک سوره تلاوت بگشت


تا شب ِ هر جمعه که حلوای خدا پخته شد


از همه دنیا که کوتاه بگشت دست وی


شاه  ِ بر انداخته وحاکم ِ بی سلطه شد


کیست نداند به چه رنجی پی ِ خلقت بریخت!


او که بمردست و دو دستش ز جهان شسته شد


شد به جهان قال که میراث چه ماند به جای!


حال که او رفته ودعوا به سر ِ نطفه شد


بی ثمراز سلسله سالار ِ خدایان که دید!


چون علفی هرز که در ساقه ی یک بته شد


نیست کسی وارث ِ این تاج شهنشه نشان


قوم ِ خدا ناکس و یک تیره ی بی پشته شد


منتظران، منتظر ِ یک خبر از جمعه ای


نائب برحق خدا روی زمین جسته شد!

۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

موافق های اجباری، مخالف های بی کینه


به نام ِ جعل ِ آزادی، دوباره طرحی از حیله

سرآغاز ِ دموکراسی، بدون وصله و پینه

دوباره یک حماسه با حضورملتی در خواب

سقوط ِ ارزش انسان، ظهور مرد ِ آدینه

دوباره کارزاری نو، سرِ خط، نقطه بی پایان

قلم زندانی عقل و شهامت در قرنطینه

صف ِ کشتار اندیشه، کنارِ صندوق ِ آرا

دوباره وقت ِتمدید ِ خیانت روبه آیینه

شعار ِ حفظ قدرت با نمایش های میلیونی

موافق های اجباری، مخالف های بی کینه

ورقها بی نم ِجوهر، که خیس از شرم ِ امضا شد

تب ِ بازارگرمی با فروش رای  بی شیله

دوباره آخر قصه، نمایش های تکراری

سیاهی های بی لشگر و داغ ِ خورده بر سینه

سکانسِ فصل ِ پایانی، من و تو نقش یک مجرم

به جرم ِ کشتن ِ فردا، شبیه مرگ در پیله
کیانی مه

۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

این که قرار ما نبود، ما به سکوت خو کنیم

این که قرار ِ ما نبود، ما به سکوت خو کنیم

قِصه ناتمام را غُصه قِصه گو کنیم


این که قرار ِ ما نبود، صبر قرار ِ ما شود


یار گرفتار ِ قفس، ما همه یاد ِ او کنیم


چاره کار این نشد، تا که چنین نشسته ایم


تا که به گرد ِ این قفس، یکسره های و هو کنیم


گر که نمرده زنده ایم از سر ِ این غم گران


کار ِ دگر بجز سکوت، باید اگر بگو کنیم


در پس ِ این شب ِ سیاه، صبح سپید روشن است


دست به دست هم اگر سوی امید رو کنیم


رسم ِ کدام قبیله ای مردن ِ بی بهانه شد


بهانه کن قبیله  تا، چاره ز ِ آبرو کنیم


تا که بهار آید و سرشود این خزان ِ درد


فصل ِ رهایی وطن، از قفس آرزو کنیم

 کیانی مه

۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

نمادی که هیچ مبارز ِانتحاری؛ شجاعتش را ندارد !

از حــــــــــال رفته اند چشم های هرزه ای که...

که خودشیفته تر از همیشه ..آزادی را زاغ می زنند...

و عقده های نارس را در شلوارشان! خالــــــــــــی می کنند!

اینان تلویحاً به جنون ِ خود ارضایی ِ تحجر دچار شده اند...

و از بس نمرده اند...

 رگ ِ غریتشــــان روی دستهایشان باد کرده است...

همچون دختران ِ به ظاهر ترشیده مسجد ِ بالادستـــی که...

قرار است با برف ِ سال آینده..... عاقـبت به خیر شوند!


سنگ کوب می کند.... تاریــخ ِ کـُـــهن سالِمان!

کمی خودت را برای جغرافیای فرهنگ ِ نــــَـــــم کشیده مان سانسور کن..

تا شاید سوءتفاهم برهنگی...

 با چادر ِ سیاه بختی هایمان بر طرف شود!

از این به بعد...

 سوژه خاطراتمان می شوی و نمادی که هیچ مبارز ِانتحاری؛ شجاعتش را ندارد !(هرچند به جرم ِ حماقت)

تو دیواری را از میان برداشتی که...

ارتفاعش بیش از هزاروچهار صد سال است.. برکشتزار ِهویتمان قد عـَلم کرده است.

کیانی مه

پ.ن
گلشیفته فراهانی هیچ نیازی به بازار گرمی و شهرت از برای باز خورد ِ کاری که انجام داد را نداشت.
او«علیاء» دختر ِ گمنام ِ مصری نیست که پس از پخش عکسهای تن ِ برهنه اش؛ علیاء شد.
او در جامعه ای زندگی می کرد که برداشتن ِ حجاب یعنی اقدام علیه امنیت ملی، یعنی شکستن ِ تابوهایی که پایه های جمهوری اسلامی برآن بنا شده است.
پس مقایسه کارِ گلشیفته با هر گونه عمل ِ مشابهی نادرست و بی ارزش خواهد بود.

share/bookmark