بانگ برآمد ز وطن، وای خدا کشته شد
عالم و آدم همه در سوگ، بر آشفته شد
چون خبرآمد که کسی صاحب ِ این خاک نیست
ارزش ِ هرقطره ی نفت، قیمت ِ صد بشکه شد
وای که تن پوش کنید دشت و دمن از کفن
تا که بدانند چه ها بر سر این خفته شد
تا بدرند جامه و از چهره روانند خون
خون خدا ریخته با دست که آغشته شد!
هرچه بنا کرد، رها کرد چو عمری نبود
تا که اجل آمد و چون اشهد او گفته شد
فاتحه سر باید یک سوره تلاوت بگشت
تا شب ِ هر جمعه که حلوای خدا پخته شد
از همه دنیا که کوتاه بگشت دست وی
شاه ِ بر انداخته وحاکم ِ بی سلطه شد
کیست نداند به چه رنجی پی ِ خلقت بریخت!
او که بمردست و دو دستش ز جهان شسته شد
شد به جهان قال که میراث چه ماند به جای!
حال که او رفته ودعوا به سر ِ نطفه شد
بی ثمراز سلسله سالار ِ خدایان که دید!
چون علفی هرز که در ساقه ی یک بته شد
نیست کسی وارث ِ این تاج شهنشه نشان
قوم ِ خدا ناکس و یک تیره ی بی پشته شد
منتظران، منتظر ِ یک خبر از جمعه ای
نائب برحق خدا روی زمین جسته شد!
عالم و آدم همه در سوگ، بر آشفته شد
چون خبرآمد که کسی صاحب ِ این خاک نیست
ارزش ِ هرقطره ی نفت، قیمت ِ صد بشکه شد
وای که تن پوش کنید دشت و دمن از کفن
تا که بدانند چه ها بر سر این خفته شد
تا بدرند جامه و از چهره روانند خون
خون خدا ریخته با دست که آغشته شد!
هرچه بنا کرد، رها کرد چو عمری نبود
تا که اجل آمد و چون اشهد او گفته شد
فاتحه سر باید یک سوره تلاوت بگشت
تا شب ِ هر جمعه که حلوای خدا پخته شد
از همه دنیا که کوتاه بگشت دست وی
شاه ِ بر انداخته وحاکم ِ بی سلطه شد
کیست نداند به چه رنجی پی ِ خلقت بریخت!
او که بمردست و دو دستش ز جهان شسته شد
شد به جهان قال که میراث چه ماند به جای!
حال که او رفته ودعوا به سر ِ نطفه شد
بی ثمراز سلسله سالار ِ خدایان که دید!
چون علفی هرز که در ساقه ی یک بته شد
نیست کسی وارث ِ این تاج شهنشه نشان
قوم ِ خدا ناکس و یک تیره ی بی پشته شد
منتظران، منتظر ِ یک خبر از جمعه ای
نائب برحق خدا روی زمین جسته شد!