وقتی قلم از دست می ترسه
وقتی تقاص و میشه با خون داد
کنج اتاق هم مثل زندونه
جایی که میشه بی صدا جون داد
جایی که خورشید روسری داره
از ترس هم دیوار می لرزه
یک لحظه آغوش خدا اینجا
قـد تموم سال می ارزه
تقویمها، تاریخ می دزدند
از لابه لای دردهای ما
هر روز، بی یک اتفاق نو
تکرارمیشیم، توی فرداها
هر روز، فریادی عقیم میشه
هر روز، عریان میشه آبادی
زیر شکنجه داره می میره
حسی به نام حس ِ آزادی
کیانی مه
وقتی تقاص و میشه با خون داد
کنج اتاق هم مثل زندونه
جایی که میشه بی صدا جون داد
جایی که خورشید روسری داره
از ترس هم دیوار می لرزه
یک لحظه آغوش خدا اینجا
قـد تموم سال می ارزه
تقویمها، تاریخ می دزدند
از لابه لای دردهای ما
هر روز، بی یک اتفاق نو
تکرارمیشیم، توی فرداها
هر روز، فریادی عقیم میشه
هر روز، عریان میشه آبادی
زیر شکنجه داره می میره
حسی به نام حس ِ آزادی
کیانی مه