تارنمای کیانی مِه ايرانيَت، رونوشتِ يك نام: اگر فروشنده ای من خریدارمش....
Loading...
~-.

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

اگر فروشنده ای من خریدارمش....

درود

آبرویش را ریختند و  بساطش  جمع شد. دخترش را در خیابان  دوره میکردند و پسرش را دور می انداختند.
از امامت نماز جمعه  کنارش زدند و از جمعه های با رهبر  کنار رفت ......
همه می گفتند او  به جستجوی عدالت، خیز برداشته است  گویی که  30 سال بود در خیابان عدل سینه خیز می رفت....
اورا ستونی از جنبش سبز مپنداشتند که در خیابان پاستور  دیوارهایش را فرو ریخته بودند....
همه چیز را باورمان بود جز خودمان   که نکند این هم مغازه زرگری دیگری باشد در حوالی جماران و پاستور...
گذشت و گذشت وهر چه از روزگار گذر میکردیم از ما بیشتر میگذشت....
انگار که تازه پا گرفته بود و دوباره میخواست چیزی را بسازد یا پس بگیرد....
مقامش را ؟ مالش را؟ جایش را و  یا شاید هم آبرویش را؟!
اما هر چه بود  میدانم که گرفت ...
و میدانم که بسیار هم فروختی . بسیار حنجرهایی که نامت را فریاد زدند تا شاید بستانی  نایشان را...
میدانم که فروختی  خون سرخ دختری سبز را که چشمانش رو به خدا بود و دستانش رو به مردم تا دخترت را  دوره نکنند ...
میدانم که فروختی  چادر مادر سهراب هایی را که  بوی اشک میداد تا اینکه  پیراهن پسرت همچنان بوی دلار های نفتی بدهد...
و میدانم  و میدانم....
خدا را چه میکنی  ؟ اگر فروشنده ای من خریدارمش....

شاد وسربلند باشید

share/bookmark