تارنمای کیانی مِه ايرانيَت، رونوشتِ يك نام: درشهر من خداهم، خو کرده با سکوتی
Loading...
~-.

۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

درشهر من خداهم، خو کرده با سکوتی



درشهرِمن کلاغ هم، شوقِ پریدنش نیست

پروازسالیانست،وقت رسیدنش نیست

درشهرِمن خداهم، خوکرده با سکوتی

فریاد سر بریدند،گوش شنیدنش نیست

گویی کسی ندارد،داغی به دل چوخورشید

بر دارها سری هم،در سوگ وشیونش نیست

انگارآشیانی ویران نگشته اینجا

بر باد رفته غیرت ،میل وزیدنش نیست

دریا به تشنگی مُرد،باران نفس ندارد

لب تشنه ای دراین خاک،روی تکیدنش نیست

انگارآسمان هم تن میفروشد اینجا

شب بی ستاره مانده ،ترسی به چیدنش نیست

در شهرِمن به جانی، زخمی نخورده شاید

کورند مردمانش،یا تابِ دیدنش نیست

یا جان به نرخ روز است،یا نان به سفره بسیار

انگار شهر من راسرمانده بی تنش نیست

در شهرِمن چنین است آیینِ جانفشانی

دیگر کسی در اینجا،سرباز میهنش نیست
کیانی مِه

share/bookmark